Skip to main content

Posts

Showing posts from May, 2019

بمب؛ یک عاشقانه ی آرام

درونم يك بمب قرار گرفته بود و چند ثانيه تا انفجار آن باقی نمانده بود. فقط چند ثانيه به نابود شدنم باقي مانده بود. مثل يك جرقه بود كه تنها چند ثانيه به من فرصت داده بودند تا آخرين حرف هايم را بزنم. لحظه ای فكر كنيد اگر ده ثانيه از عمرتان باقی مانده باشد چه كار می كنيد؟ فرياد می زنيد؟ خشم خود را بروز می دهيد؟ سكوت می كنيد؟ يا به پايان عمرتان تنها در چند ثانيه مي خنديد؟  ده...نه...هشت...هفت...ضربان قلب بالا مي رود و لرزيدن دستان آغاز می شود.در كسری از ثانيه برای هميشه دنيا به پايان می رسد و اين آخرين فرصت است. صدای ثانيه ها می آيد. تيك...تاك...تيك...تاك... عقربه ی ساعت بي رحم ترين است. به هيچ كس رحم نمی كند و اين سخت ترين قسمت بازی است. از آغاز گردون تاكنون همه توسط اين زمان بلعيده شده اند. اين زمان نكبت بار كه مدام بر فرق سرت می كوبد و حسرت را در تو زنده می كند. در كمتر از ٥ ثانيه براي هميشه به خواب مي روم و چه می دانم كه ديگر چه می شود. تمام حواس پنچ‌گانه خود را از دست خواهم داد و براي هميشه در ندانستن ابدی منفجر می شوم.  هر ماده منفجره ای شدت خودش را دارد. اين ماده قلب من اس