در ستایش زندگی چه می توان گفت؟ در وصف این همه نقش نگارین چه می توان سرود؟ اگر عشق نبود غزلیات زندگی را چگونه می توانستیم طرح کنیم؟ صحبت کل گردش ایام آیا چیزی جزعشق است؟ عشقی که با درد و رنج معنا پیدا می کند. عشقی که ذات زندگی است. عشقی که مظهر آفرینش است. عشقی که پیام آور خوبی های تازه است. عشقی که بسان نسیم خنک بهاری است. عشقی که روحمان را به پرواز در می آورد. عشقی که معنای زندگی است. عشقی که در دنیای خود می جوشد و می خروشد. عشقی که شگفت انگیز است. عشقی که می درخشد و می رقصد. عشقی که به آسانی یافت نمی شود. عشقی که اگر پیدا شود در وجودمان خانه می کند و دیگر هرگز رهایمان نمی کند. عشقی که برای همیشه آتش درون را بیدار خواهد کرد. عشقی که وجودمان را نرم و آهسته می کند. علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست چرا لازم است این همه از عشق سخن بگوییم؟ چون به آن نیاز داریم. این یک نیاز آسمانی است. برای آن که ریشه همه ی خلاقیت های زندگی از عشق سرچشمه می گیرد. عشقی که جهان ذهن ما را دگرگون می کند.